خاطرات بامزه ی من و راستین
تازگیها کلمه تنبل خال و یاد گرفتی که همون تنبل خان هستش، یه روز تعطیل که خواب بودم و شما زودتر از من بیدار شدی، اومدی توی اتاقمو چند بار تکرار کردی تنبل خال بیدار شو، من هم گفتم آخه هنوز خوابم میاد، اومدی کنارم و پلکهامو باز کردی و گفتی ببین دیگه بیدار شدی، پاشو دیگه تنبل خال. یه روز صبح که داشتیم آماده می شدیم بهت گفتم، آقا راستین بیدار شو دیگه، چشمهات رو یه کم باز کردی و یه خمیازه زورکی کشیدی و گفتی مامان بین صدای اینجوری میاد، یعنی خمیازه،خواب آلو ام و چشمهام هم ببین یه ذره باز میشه، چشمهام میگه بخواب چکار کنم? منم هیچی دیگه گفتم به حرفش گوش کن... چند روز فبل تب کردی و تا صبح بالای سرت نشستم و ازت مراقبت کردم و دعا خوند...
نویسنده :
سارا
10:54